ولایت تکوینی و تشریعی - آیت الله العظمی صافی گلپایگانی



پیرو کلام امیرعوالم خلقت اعرف الحق تعرف اهله

ولایت تکوینی و تشریعی - آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

ولایت تکوینی و تشریعی - آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

بسم الله الرحمن الرحيم

 

بعد الحمد والصلاة
نوشته هايى كه در كتاب حاضر به صورت مجموعه اى در دو جلد منتشر مىگردد رساله هايى است كه اينجانب به طور متفرق در مناسبتها و فرصتهايى پيرامون موضوع بسيار ارزنده و بنيادين "ولايت و امامت عامّه و خاصّه" خصوص امامت و مهدويّت حضرت بقية الله مولانا حجة بن الحسن المهدى ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء تأليف و تقديم داشتهام.
گردآورى آنها در اين مجموعه كه به كوشش فضلاء قسمت بررسى و تحقيق فارسى دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم باتحقيق و ترجمه آيات و روايات و تعيين مصادر ومآخذ آنها انجام شده قابل تقدير و سزاوار است كه فرعى اكمل از اصل خوانده شود.
گردآورى آن بحثهاى متنوع و مرتبط به مسأله امامت كه بسا شناخت هر يك از آنها بدون شناخت ديگرى كامل نشود كتاب را تا حدّى جامع نموده است و چون رسالهها را بهطور مجزّا باهمان نامها وعنوانهاى مخصوص مستقلا در اختيار مطالعه كنندگان مىگذارد جلوه تعدد و تنوع موضوع، رغبت خواننده را به مطالعه آن بيشتر مىنمايد.
اميد است خدمات اعضاى قسمت بررسى و تحقيق دفتر انتشارات منظور نظر كيميا اثر حضرت ولى عصر عجلّ الله تعالى فرجه الشريف قرار گرفته و اين نوشتارها و ساير تأليفات اين بنده كمترين، به شرف خط قبول شيعيان و ملازمان درگاه و چاكران آستان ملايك پاسبان آن قطب جهان و كهف امان و ولى دوران روحى له الفداء مفتخر گردد.
"اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَاجعَلْنا مِنْ اَنصارِهِ واَعوانِهِ وَارْزُقْنَا الفَوْزَ بِلِقائِهِ."

به تاريخ ششم جمادى الثانيه 1406
لطف الله صافى

پيشگفتار :
اگر چه مسلمانان در تمام ازمنه و اعصار و امكنه و اقطار، همواره به اتّحاد، اتّفاق، برادرى، وفاق و پرهيز از جدال و نفاق، احتياج داشته و دارند، در كمتر عصرى مانند عصر حاضر، درمان دردهاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى، وحل مشكلات مادّى و معنوى آنها، به وحدت كلمه محتاج بوده است. چنانكه در هيچ عصرى، مانند عصر ما، از جهت وسايل ارتباطى، تحقق وحدت كامل اسلامى واتّحاد مسلمانان، زمينه نداشته است.
وسايل ارتباط جديد، خود به خود مسلمانان را به هم نزديك كرده و از حال هم باخبر ساخته، و فاصله زمان و مكان را از ميان برداشته و مسائلى را كه مسلمانان در هر منطقه و كشورى با آن درگيرى دارند، به عموم مسلمانان عرضه، و همه را به همكارى و هم صدايى دعوت مىكند.
امروز اتّحاد اسلامى، مىتواند يك ميليارد مسلمانان منطقهها و قارّههاى مختلف را به هم پيوند داده و در خود بگنجاند، و در آن واحد، از همه براى همه و در راه تحقق اهداف عالى و انسانى اسلام و دفاع از عدالت و آزادى، يارى و كمك بگيرد وهمه را در عين حالى كه گرفتار حكومتهاى مختلف و متنازع شدهاند ، در تحت حكومت و قيادت اسلام رهبرى نمايد، و حكومت اسلام را مافوق هر حكومت و رژيمى قرار داده و پرچم "لا اِلهَ اِلاّ الله" و اعتصام به حبلالله را در برابر چشم بصيرت هر مسلمان افراشته سازد، اتّحادى را كه در مشتركاتى مانند قرآن و احكام آن، قبله، مساجد، مآذن، نماز، روزه، حج و شعائر اسلامى ديگر، پس از چهارده قرن، نظايرش هنوز به قوَّت جلوهگر است، گسترش دهد، و به يك اتّحاد نيرومند تمام عيار فرهنگى، آموزشى، سياسى، مالى و اقتصادى اسلامى برساند.
مسلمانان امروز صداى يكديگر را مىشنوند و مىتوانند به استغاثه يك نفر مسلمان و يك نفر همنوع، كه در دورترين نقاط جهان گرفتار فشار و تبعيضنژادى و طبقاتى، و سلب آزادى شده باشد، جواب دهند و دنياى اسلام را براى يارى و كمك او، بسيج نمايند.
بديهى است كه در تحقق و حصول اين هدف عالى، وجود يك مركز مطمئن و از خود ساخته و مورد اعتماد كه مجهّز به تمام وسايل ارتباط با مسلمانان جهان باشد، بسيار لازم ومؤثّر است .
امّا اينكه اين كار چگونه بايد انجام شود، چه كسانى بايد شروع و اقدام نمايند، محلّ اين مركز بايد كجا باشد و برنامه كار چگونه بايد تنظيم شود، مطالب مهمّى است كه اين رساله جاى بررسى آنها نيست.
اجمالا بايد همه در اين مطلبى كه پيشنهاد مىكنم و از مسائل بسيار حياتى عالم اسلام است، فكر كنند و طرح بدهند، و كوشش نمايند كه هر چه زودتر ـ بهنحوى كه عقلا و دورانديشان و مخلصان شيعه و اهل سنّت آن را تصويب نمايند ـ جامه عمل بپوشد و بحث در اين موضوع موجب اختلاف تازه يا تشديد آن نگردد:
"وَمَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ اللهِ العَزيزِ الحَكيمِ".
اين مسلمانان هستند كه با نيروى اتّحاد، هم اكنون با مسلمانان اريتره، فلسطين، فيليپين، بلغارستان، يوگسلاوى، سومالى، برمه، چين و نقاط ديگر، همدردى كرده و در مجامع رسمىبينالمللى از يكديگر تأييد و پشتيبانى مىنمايد.
بحمدالله، هر روز زمينه براى مستحكمتر شدن وحدت اسلامى، كه اساس و پايه وحدت آزاد و انسانى جهانى است، فراهمتر مىشود، و در مسلمانان، جنبش طرد برنامهها و نظامات غير اسلامى، و مطالبه برقرارى نظام اسلامى، روز به روز قوىتر مىگردد.
صدها ميليون مسلمان، در آفريقا و آسيا، استعمار را از سرزمينهاى خود بيرون راندهاند، و اين مصر است كه با بيرون كردن متجاوز از بيست هزار كارشناس و افراد روسى، خود را از خطر سلطه كمونيسم نجات داده و بازگشت خود را به نظام و به حدود اسلامى، و مجازات قطع يد سارق و رجم زانى محصن مىخواهد، خلبانان و ميهمان داران هواپيماهاى آن كشور، از حمل ويسكى براى مسافرين، وپذيرايى مسافرين با ويسكى خوددارى مىكنند و ظرفهاى ويسكى را از هواپيما بيرون مىريزند .
و اين ملّت پاكستان است كه حكومت غربپرست را ساقط مىكند و تعطيلى يكشنبه را لغو، و به جاى آن تعطيلى جمعه را رسمى مىنمايد و اجراى كامل نظامات اسلامى را عنوان مىنمايد. و حتّى اين ملّت تركيه و دانشجويان مسلمان آن هستند كه پس از پنجاه سال اختناق رژيم تحميلى و ضدّ اسلامى و استعمارگر، به پا خاسته و شعائر اسلام را احيا مىكنند، و به سوى اسلام مىروند و بازگرداندن مسجد اياصوفى را به اسلام، و اخراج رهبر اخلالگر دولت ملّيّون مسيحى را از اسلامبول مطالبه مىنمايند. و خلاصه تقريباً در همه جا، چه در كشورهاى به اصطلاح آزاد شده اسلامى، مثل پاكستان، بنگلادش، مصر و اندونزى، و چه در كشورهاى آزاد نشده، جنبش اسلامخواهى ومطالبه عمل به احكام اسلام و شعار "سرزمينهاى اسلام، براى اسلام ومسلمانان" كم و بيش ديده مىشود.
بر مسلمانان لازم است كه از فرصت استفاده كرده و به وحدت اسلامى تمسّك جويند تا رسالت جهانى اسلام را به جهانيان برسانند، و ناتوانى و ضعفى را كه در اثر اختلافات و بدگمانىها و جهل به حقايق دين، و خيانتها و تحريكات و تلقينات سوء، و اضلال استعمار، پيكر جامعه مسلمان را رنجور و نحيف ساخته، با اتّحاد و اتّفاق و حسن ظنّ و حمل به صحّت، و گذشت و اصلاح ذات بين و رعايت حقوق اخوّت، برطرف سازند. و مسائل و مباحث سياسى، اقتصادى، اجتماعى و اعتقادى را فقط و فقط به منظور تحقيق و كاوش و ظاهر شدن انديشههاى اصيل اسلامى، و كمك به پيشرفت و ترقّى نسل معاصر، طرح، و در چهارچوب تعاليم جامع اسلامى بررسى نمايند، و در اين باب جاهطلبى و شهرتخواهى و عناد و لجاج و خودرأيى را كنار بگذارند، و از مكتبهاى ديگران و بيگانگان، و مزدوران استعمار، الهام نگيرند و از مطرح كردن مسائلى كه فعلا طرح آن لزومى ندارد، و غفلت جامعه از بررسى آن، زيانى به جايى نمىزند، و بسا كه موجب اختلاف و جدايى و جدال گردد، خوددارى نمايند، و بىسبب دودستگى و تفرّق ايجاد نكنند. و به اسم تحقيق و روشنكردن افكار، جامعهاى را كه بايد به جبران عقبماندگىهاى خود بپردازد و در رشتههايى از صنعت و علوم تجربى كه از ديگران عقب مانده، هر چه زودتر و سريعتر پيش برود، از كار و تلاش باز ندارند.

تذكر ديگر :
هشيارى و بيدارى ملّت اسلام، دشمنان را نگران ساخته و منافع استعمارگرانه آنها را سخت در خطر انداخته است، باز هم افراد مزدورى را استخدام كردهاند كه بر وحدت اسلامى و اتّحاد مسلمانان ضربه وارد كنند و مسلمانان را به خود مشغول، و از مسير ترقّى و حركت و جهاد خارج نمايند و مسائلى را طرح كنند كه موجب گمراهى افكار و حمله به عقايد و تاريخ و مقدّسات، و قلب و تحريف حقايق باشد، تا فكر و قلم انديشمندان و علما و نويسندگان و گويندگان را متوجّه دفع شبهات و گمراهىها و جلوگيرى از انحراف افكار، و دفاع از حقايق و عقايد و تاريخ و معارف گرداند، و از پرداختن به مسائل ديگر كه استعمار را به سوى جهنّم سقوط مىبرد، باز دارد.
و حتّى به اسم توحيد و اتّحاد اسلامى و دعوت به ترك شرك و نفى غلوّ ـ و اينگونه الفاظ و مفاهيم، كه مورد قبول هر مسلمان است ـ هر چند روز آتش اختلافى را روشن مىنمايند، و پس از آنكه در اثر بيدارى مردم، آن آتش خاموش و آن نغمه فراموش شد، آتش ديگرى روشن، و نغمه تازهاى ساز مىكنند.
بر مسلمانان است اين صداها و فريادهاى تفرقهانداز را از هر حلقومى كه بلند شود، خاموش سازند، و كلام حكمت نظام اميرالمؤمنين عليهالسّلام را در نظر گرفته تا
"اتباعُ كُلِّ ناعِق"
"از هر صدايى پيروى كردن"
نشوند. و مفاهيم و الفاظ و اصطلاحات و برنامههاى اسلام را از راههايى كه صحت آن تضمين و به گواهى رهبر اسلام رسيده، فراگيرند.

پيرامون مقام ولايت :
از جمله چندى است كه عوامل مزدور و مغرض و مأمور، ـ كه به هويّت آنها اشاره شد ـ به مقامات قدسيّه انبيا و اوصيا، متهتَّكانه و بىادبانه، جسارت كرده و شؤون و مراتب مسلّم و معلوم آنها را انكار مىكنند و مىخواهند از اين راه، جنگ داخلى بر پا كرده، تشكّل و همبستگى نيرومند مسلمانان را در برابر دشمنان اسلام و مزدوران إلحاد و استعمار ضعيف نمايند؛ يكى را بر مىانگيزند تا فضايل و علوم لَدُنّى آنها را انكار كند، و ديگرى را مأمور حمله به حريم ولايت آنها مىسازند و شؤونى را كه خداوند متعال به آن بزرگواران عطا كرده است، حاشا مىنمايند. حتى پاى جسارت را فراتر گذاشته، با نواصب و دشمنان اهل بيت رسالت همصدا شده، پيروى از يزيد و معاويه و زياد و ابن زياد و حجّاج و متوكّل را شعار خود ساخته، و آيين بنىاميّه و أعداى آلمحمّد را نوسازى مىنمايند.
پارهاى هم با تأويلات و تفسيرهاى نادرستى در پيرامون مسايلى مانند عصمت، طهارت، شفاعت، ولايت، وصايت و امامت، مىخواهند خود را روشنفكر جلوه دهند، تا تنى چند از افراد خام و روشنفكرزده را به دور خود جمع كرده، در مقاصد جاهطلبانه خود از آنها استفاده نمايند.
راجع به ولايت تكوينى و تشريعى نيز باب بحث و انكار را باز كرده، و خوشبختانه يا متأسّفانه، بيشتر آنان كه در انكار آن مبالغه دارند، معنى صحيح آن را درك نكرده و ندانسته، و متعصّبانه و از راه لجاج و عناد انكار مىكنند. چنانكه از معترضان و مخالفان آنها نيز بسيارى از ناحيه علم و آگاهى همطراز آنها هستند.
از اين جهت بسا مىشود كه سلب و ايجاب طرفين وارد بر دو موضوع شده و آنچه يك نفر اثبات، و از آن دفاع مىنمايد، غير آن، چيزى است كه ديگرى انكار و ردّ كرده است، و مفهوم ولايت تكوينى و ولايت تشريعى در نزد كسى كه آن را ردّ مىكند، مفهومى است كه اثباتكننده ولايت تكوينى و تشريعى هم آن را ردّ مىنمايند، و در نظر اثباتكننده نيز مفهومى است كه ردكننده هم آن را اثبات مىكند، كه اگر طرفين بفهمند نفى و اثبات آنها در دو مورد است، و به هم ارتباط ندارد، مىفهمند كه نزاع آنها لفظى بوده و ناآگاهى و ترك تحقيق باعث آن شده است.
پاسخهايى كه پيرامون اين دو جمله داده شده است، آنچه بهنظر رسيده، بهطور كافى روشنكننده اين مطلب نيست و محلّ بحث را تعيين نمىكنند و موارد لفظى بودن اين بحث و موارد حقيقى بودن آن را آشكار نكردهاند.
البتّه پارهاى هستند كه عامِدانه و مغرضانه و مأمورانه، راه خلاف را مىپويند و حتى ادعيهاى مثل "جوشن كبير" كه تمامش ذكر خدا و اسماءالحسنى و توحيد است، و كتابهايى مثل "الغدير" را، خرافات مىگويند، و ولايت تكوينى و تشريعى را به هر معنى، انكار مىكنند، حتى از ابن تيميّهها و ابن قيّمها و ابن حطانها و نواصب ديگر هم، در دشمنى با اهل بيت عليهمالسّلام پيش افتادهاند، ولى بيشتر كسانى كه در ميدان اين مجادلات كشيده شدهاند، فريفته الفاظ گرديدهاند كه اگر بفهمند منكرانِ مأمور و مزدور چه قصدى داشته و چه حقايق مقدّس و ثابتى را انكار مىكنند، از آنها بيزارى مىجويند.
قسمتى از اين كتاب بهطور اختصار، توضيحى است راجع به اين دو موضوع (ولايت تكوينى و ولايت تشريعى) كه در دو بخش تنظيم شده؛ در بخش اوّل كه بهمنزله مقدّمه است، بعضى از مطالب بسيار مهم و اصولى تذكّر داده شده كه در درك حقيقت اين بحث و اطراف و جوانب آن مفيد بوده و دانستن آن، با قطعنظر از اين بحث نيز كمال لزوم را دارد. و در بخش دوّم ـ اِن شاء الله تعالى ـ توضيحات و تحقيقاتى پيرامون ولايت تكوينى و ولايت تشريعى به عرض كاوشگران و جويندگان حقايق مىرسد.
اميد است براى روشن شدن اذهان و حفظ وحدت كلمه مسلمين و جلوگيرى از تفرقه، مؤثّر باشد.
"اِنْ اَرَدْتُ اِلاّ الاِصْلاحَ مَا استَطَعْتُ وَما تَوفيِقى اِلاّ بِاللهِ، عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَاِلَيهِ اُنيِبُ".

بخش اول :
بررسى و تذكّر چند مطلب مهم
پيش از و رود در اصل بحث، بررسى چند موضوع مهم لازم است. زيرا اين بررسى، هم در روشن شدن حقيقت و اطراف و جوانب اين بحث مؤثّر است، و هم مستقلاً شامل چند رشته از مسائل بزرگ و اساسى اعتقادى و فكرى است، كه در متن معارف توحيدى و اسلامى قرار دارد:
1. توحيد و پرهيز از شرك و غلوّ
در ميان مسائل و اصولى كه دعوت اسلام بر آن قرار دارد، موضوع و پايهاى مهمتر و اساسىتر از "توحيد" نيست. چنانكه از "شرك" و بعد از آنهم از "غلوّ" ، عقيدهاى خطرناكتر و فاسدتر و باطلتر نيست؛ آن را بايد اثبات كرد و هر چه روشنتر و وسيعتر و خالصتر و پاكتر، فراگرفت، و اين را بايد طرد كرد، و از صُورَ و مظاهر و نمايش هاى گوناگونى كه دارد، فكراً و عملا پرهيز كرد و جلوگيرى نمود:
"... وَمَنْ يُشرِكْ بِاللهِ فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أو تَهوى بِهِ الرّيحُ في مَكان سَحيق" .
در مسئله ولايت تكوينى و تشريعى، و مقامات و فضايل انبيا و اوليا عليهمالسّلام بايد كمال توجّه را به اين دو موضوع داشت، تا توحيد با تمام شُعَب و اقسامى كه دارد، صد در صد محفوظ باشد، و به حريم آن تجاوزى نشده و از خلوص آن، چيزى كم و كاست نگردد، و مخلوق در مرتبه خالق، و ممكن در مرتبه واجب شناخته نشود، و شرك و غلوّى پيش نيايد، و از افراط در عقيده به شؤون انبيا و اوليا، و نبوّت و ولايت، كه فكر و عمل شخص را به شرك و غلوّ گرايش مىدهد، جلوگيرى شود.
چنانكه از سوى ديگر، از تفريط نيز بايد پرهيز كرد، و به نام گريز از شرك يا غلوّ، نبايد فضايل و مقامات و مناصب و شؤونى را كه انبيا و ائمّه عليهمالسّلام دارند، انكار نمود، و به "ولايت" ـ كه خود نيز شعبهاى از "توحيد" است ـ حمله كرد، و كمالات و مقامات انسانهاى نمونه و برتر را ـ كه بايد از آنها كسب معارف توحيدى كرد، و كشتى نجات بشريّت هستند ـ منكر شد.
بديهى است، مطلوب دقيق و حسّاس است، و در اين ميان شناخت صراط مستقيم، كمال لزوم را دارد، و در بعضى از موارد و دقايق آن، فقط علماى متفطّن و متبحّر و زحمت كشيده در قرآن و احاديث اهل بيت عليهمالسّلام مىتوانند اظهار نظر نمايند، و راه ميانه و منزّه و پاك را از افراط و تفريط، مشخص سازند، و به ديگران هم، نشان دهند كه متأسفانه هم افراط و هم تفريط، بسيارى را گمراه كرده است، و بعضى مسائلى را غلو پنداشتهاند، كه نه فقط در حق أنبيا و ائمّه عليهمالسّلام اعتقاد به آنها غلو نيست، بلكه در حق ديگران هم جواز و امكان آن، مسلّم است. و از سوى ديگر برخى هم به اندازهاى بىپروايى و بىاحتياطى كردهاند، كه گرفتار تعطيل و تشبيه، و شرك و حلول و اتحاد، و تاريكى ها و گمراهىهاى گوناگون گرديدهاند؛
"وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور أعاذَنَا اللهُ مِن الشِّرِك وَالغُلُوِّ والإلحادِ والتَّشبيهِ والتَّعطيلِ، وَمِن التَّقصيرِ فى مَعرِفَةِ أوليائهِ وَمَناصِبِهِمِ وَمَقاماتِهِم".
2. تفويض، شرك و باطل است
تفويضى كه باطل و خلاف توحيد است، دو معنى دارد؛ اوّل اينكه: بندگان در كارهاى خود مستقل و فاعل بالأستقلال باشند، و قضا و قدر الهى در كار نباشد، افعال عباد از حيطه اراده و نظام عامّ الهى در عالم خلقت خارج باشد. دوّم اينكه: امر خلق، رزق، اماته، إحيا، شِفاى بيماران، برقرارى نظامات و تدبير كائنات، به حجج الهى عليهمالسّلام يا به غير ايشان، واگذار شده باشد، كه فاعل بالاستقلال در اين امور باشند، و خدا از تدبير امور و افعال كناره گيرى كرده و عالم را به غير خود سپرده باشد .
واضح است كه تفويض به اين دو معنى خلاف براهين عقلى و ادلّه شرعى است.
و امّا از نظر عقلى: از اين رو كه استقلال غير خدا در افعال و تدبير امور كائنات، هر چند به إقدارِ خدا باشد، و حادث بوده ـ و ازلى نباشد، منافى با ذاتِ ممكن است كه بىاستقلال و عينِ وابستگى و تعلق و ارتباط به واجب الوجود است، خواه مجعول بالذّات، ماهيّات باشند، يا حقايق وجوديّه و فرض وجودى غير از خدا كه به نحو استقلال و استبداد، منشأ جعل و خلق و مبدأ وجود باشد مستلزم خُلف، و خروج آن از امكان به وجوب، و از ارتباط به استبداد، و از تعلق به استقلال است. و اين، علاوه بر اينكه محال است، عين شرك است.
و خلاصه، مستقل و فاعل بالاستقلال شناختنِ غير خدا ـ حتى در افعال شخصى ـ شرك است، زيرا فاعل بالاستقلال و وجود مستقلِ مطلق، منحصر به خدا است، و فرض استقلال براى غير خدا، اگر چه در حيثيتى از حيثيّات باشد، فرض محال و شرك است، هر چند آن استقلال به جعل الهى باشد، خواه به جعل تأليفى و تركيبى باشد، و خواه به جعل بسيط. بديهى است كه امور مستحيله، متعلق هيچگونه جعل، واقع نخواهد شد.
و امّا از نظر شرع: پس كافى است در ردّ آن، آيه شريفه:
"وَقالَتِ اليَهُوُدُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ، غُلَّتْ أيديهِم وَلُعِنُوا بما قالوا، بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ"
"يهود گفتند دست خدا بسته است، به واسطه اين گفتار دروغ، دست آنان بسته شده به لعن خدا گرفتار گرديدند، بلكه دو دست خدا گشاده است"
و نيز آيه كريمه:
"كُلُّ يَوْم هُوَ فى شَأن"
"هر كه در روى زمين است دست خوش فنا و نابودى است"
و آيات زيادى كه راجع به امر رزق، خلق كشف ضُرّ، وجوب توكّل به خدا و غير اينها. و روايات بسيارى، مثل حديث معروف:
"لا جَبْرَ وَ لا تَفويضَ، لكْن أمرَ بَيْنَ أَمْرَيْنِ"
"نه جبر است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر"
و حديث مروى از حضرت رضا، عليه السلام:
"مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَفْعَلُ أَفْعالَنا ثُمَّ يُعَذَّبُنا عَلَيْها، فَقَدْ قالَ بِالْجَبرِ، وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللهَ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إلى حُجَجِهِ ـ عَلَيِم السَّلام ـ فَقَدْ قالَ بِالتَّفْويضِ، وَالْقائِلُ بِالْجَبْرِ كافِرٌ، وَالْقائِلُ بِالتَّفْويضِ مُشْرِكٌ" .
3. قدرت غير مستقل و باذنِ الله
قادر بودن عبد، بهطور ارتباط و غير مستقل و بإذن الله، بر إماته و إحيا و شِفاى بيماران و خلق و رزق، نه به عنوان اداره امور و خلق خلايق و ترتيب دادن نظام كلّى ارزاق و برقرار داشتن سازمان كاينات، بلكه طبق حِكَم و مصالح عارضى و ثانوى، كه در داخل اين سازمان مناسب مىشود، شرك نيست . معذلك، اطلاق بعضى از أسما ـ كه اختصاص آن به خدا ثابت نيست ـ به كسى كه چنين قدرتى به او إعطا شده، و همچنين استناد افعالى كه بهطور حقيقت به خدا استناد داده مىشود، به كسى كه در شرايط مذكور فعلى از او صادر مىگردد، توقيفى و محتاج به دليل و إذن شرع است، و حدّاقل بايد گفت در مواردى جايز است كه قراين يا قرينه ظاهرى از حال و مقال باشد، كه به هيچ وجه شائبه شرك واستقلال در بين نيايد، لذا در قرآن مجيد، در يك مورد مىفرمايد:
"اَللهُ يَتَوَفَّى الأَنْفُسَ"
"خدا است كه ارواح خلق را مىگيرد"
و در جاى ديگر مىفرمايد:
"تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا"
"فرستادگان ما او را مىميرانند"
و
"اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلاِئكَةُ"
"ملائكه جان آنان را مىگيرند".
بنابراين، اطلاق بعضى از اسماء الحسنى، مثل "الرزاق"، "المميت"، "المحيى"، "الفالق" و "الخالق"، به غير خدا، بهطور اطلاق، خواه آن غير، ملائكه باشد يا غير ملائكه، جايز نيست، و جواز و عدم جواز آن بر حسب موارد، و بر حسب أسماءالله، ملاحظه مىشود. لذا و بر اساس همين جهت كه بيان شد، مىبينيم به كسى كه زمين موات را إحيا مىكند، "مُحيى" مىگويند، و شائبه و توهم شرك در آن نيست، زيرا قرينه است كه معنايى كه از اسم "المحيى"، در هنگام اطلاق آن بر خدا اراده مىشود، از آن اراده نشده، بلكه مَجاز است. زيرا به لحاظ اينكه او اسباب و معدات زنده شدن زمين را با روييدن نبات در آن، فراهم مىسازد، به او مُحيى مىگويند. چنانكه به زمين هم، به لحاظ آنكه در آن اشياى زنده روييده مىشود، "محيات" مىگويند ، امّا زنده ساختن زمين و روياندنِ نبات، فعل خدا است.
بارى، غرض اين است كه در امثال اين موارد، قراين در كار است، و هيچ شائبه و توهم شركى در بين نيست، و اگر به إحياكننده زمين مُحيى بگويند، وعمل إحيا را به او نسبت دهند، با إحياى ارضى كه در آيات:
"إعْلَمُوا أنَّ اللهَ يُحْيى الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِها"
"بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردنش زنده مىگرداند"
و
"آيةٌ لَهُمُ الأرضُ الْمَيْتَةُ أحْييناها"
"ويك برهان آن است كه ما زمين مرده را زنده مىكنيم"
اشتباه نمىشود. و تفاوت مفهوم اين دو اطلاق را، هر كس اندك ذوق و معرفتى داشته باشد، به وضوح درك مىكند.
نكته ديگرى كه گاه مانع از جواز اطلاق بعضى از اسماءالحسنى، بر صاحب قدرت ارتباطى و إذنى و غيرمستقل است، اين است كه برخى از اين أسما، عند الاطلاق، دلالت بر استمرار تلبّسِ ذات، به آن دارد، مثل "الفّياض"، "المحيى"، "المميت" و "الرّزاق"، در حالتى كه ظهور قدرت إذنى، چون بر حسب مصالح و حكمتهاى خاصّه است، موارد آن بسيار نادر، بلكه در برابر ظهور قدرت استقلالى و ذاتى حق
"أَنْدَرُ مِنَ النّادِرِ"
است، و پيوسته و لايزال نيست. و اين مقدار، مجّوز صحت اطلاق اين أسماء بهطور مطلق نمىشود. به علاوه، از اطلاق اين اسماء بر خدا چيزى فهميده مىشود، كه از اطلاق آن بر غير خدا فهميده نمىشود. مثلاً اگر فرض كرديم اطلاق "الشافى" بر طبيب، دوا، دعا كننده، و كسى كه به اذن خدا مىتواند بيماران را شفا دهد، مانند عيسى عليهالسّلام جايز باشد، از آن، معنايى كه هنگام اطلاق آن بر خداوند متعال اراده مىشود، اراده نمىگردد. خدا شافى مطلق و بالذّات، و شافى بالاستقلال است، و پزشك و دارو، و تشخيص پزشك و اثر دارو و دعا و استجابت و اذن در شفا همه و همه اسبابى هستند كه "او" فراهم ساخته است، و آنجا هم كه دوا اثر مىكند، و پزشك بيمارى را معالجه مىكند، و دعا مستجاب مىشود، و عيسى كور مادرزاد را شفا مىدهد، شافى او است، امّا تشخيص پزشك و تأثير دارو و دعا، و فعل عيسى، على نبيّنا وآله و عليه السلام، هر يك، از اسبابِ عادى يا غيرِ عادى شِفا مىباشند؛ كه تشخيص پزشك به توفيق و هدايت خدا، و تأثير دارو به جعل خدا، و اثر دعا ـ كه سبب غير طبيعى است ـ به استجابت آن از جانب خدا، و فعل عيسى هم ـ كه سبب غير عادى است ـ به اذن خدا مىباشد. بنابراين، اگر هم كسى اين اشيا را شافى خواند، مفهومش بامفهوم "الشافى" كه به خداوند اطلاق مىشود، از زمين تا آسمان، و از ممكن تا واجب، تفاوت داشته و با يكديگر اشتباه نمىشوند. آن شفا، اثر عالم غيب و غيبِ اين عالم است، و اين شفا، اثر اسباب طبيعى يا عادى است، كه اين اسباب نيز مثل خود شفا، آيه و نشانه و اثر عالم غيب است
"قُل كُلُّ مِن عِندِ اللهِ"
و درك تفاوت و مغايرت مفهوم "الشافى"، اگر بر غير خدا اطلاق شود، خصوصاً اگر اطلاق كننده، موحّد و خداشناس باشد، بامفهوم آن وقتى بر خدا اطلاق مىشود، مثل درك مفهوم "المحيى" است، كه گفتيم هر صاحب ذوق آن را درك مىنمايد.
4. اداره سازمان كائنات به إذن خدا
ممكن است مديريّت كلى سازمان كاينات را، به نحوى كه مستلزم شرك نباشد، به اينگونه عنوان كرد: عقلا مانعى ندارد كه اداره سازمان كاينات را به اذن خدا، انسان كاملى مانند نبّى و ولىّ وقت عهدهدار باشد، نه به نحو استقلال، كه اشكالات عقلى لازم بيايد و محاذير عقيده يهود كه مىگويند
"يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ"
بيش بيايد، بلكه به اين نحو كه فرد مذكور جزء جنود حق، و مظهر مرتبه:
"كُلَّ يَوم هُوَ فى شأن"
باشد، و اداره امور كاينات توسّط او، ظهور مديريّتِ مستقل ازلى و غير منقطع دائمى الهى باشد، چنانكه اين منصب بهطور جزيى براى ملائكه ثابت است، و هر كدام از آنان ـ بِاِذْنِ اللهِ تَعالى ـ در پُستى انجام وظيفه و مأموريت مىكنند، و آيات قرآن مجيد، مثل:
"فَاْلمُدَّبِراتِ أَمراً"
و
"فَالْمُقَسِّماتِ أمراً"
چو احاديث بر آن دلالت دارند، مانعى ندارد كه بهطور كلّى ـ امّا به همان نحو كه براى ملائكه ثابت است ـ براى فردى از افراد بشر، كه اكمل خلايق باشد، ثابت باشد.
اين احتمال ـ اگر چه شرك نبوده و اعتقاد به آن كفر و خلاف ضرورت نيست، بسا كه بعضى از اخبار ضعيف دليل آن شمرده شود ـ ثابت نيست، و دليل محكمى از قرآن كريم و احاديث صحيح و معتبر، بر اينكه سازمان كاينات بهطور كلى به نبّى يا ولىّ واگذار شده، و نبىّ يا ولىّ، عامل مطلق مشيّتالله و ارادةالله است، وجود ندارد هر چند ممكن است بعضى از اطلاقات را عدهاى دليل بگيرند، امّا آنچه به نظر حقير رسيده و فعلا در نظر است، اين اطلاقات براى اثبات اين مطلب كافى نيست. علاوه بر آنكه ظواهر آيات زيادى دلالت دارند كه بسيارى از افعال را خداوند متعال بلا واسطه انجام مىدهد:
"إنَّما أَمرُهُ اِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون"
"فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اينكه بگويد موجود باش بلا فاصله موجود مىشود".
و اگر هم قابل حمل بر فعل به واسطه بدانيم، يا حمل بر مجرّد صدور فعل از او بنماييم ـ خواه با واسطه باشد يا بدون واسطه ـ با توجّه به اينكه موارد بسيارى در قرآن و حديث است كه با عدم قرينه اطلاق و استناد فعل به خدا داده شده است و ظاهر در فعل بدون واسطه است، اين همه ظواهر را نمىتوان توجيه و بر خلاف ظاهر حمل كرد. در هر صورت اين ادعا دليل محكمى ندارد، و قولِ به آن قول به غير علم است.
و اگر گفته شود: به ملاحظه بعضى از احاديث، مثل:
"نَزّلوُنا عَن الرُّبُوبِيَّةِ و قُولُوا فى فَضْلِنا ماشِئتُم"
اين مقام ومنصب براى آن بزرگواران ثابت است.
جواب اين است كه:
اول، اعتبار اين حديث محقّق نيست و ضعيف است .
دوم، اين حديث دلالت ندارد بر اينكه مناصب و افعالى را كه شك در تلبّس و صدور آن از آنها داريم، بر ايشان ثابت كنيم و محقّق الوقوع بگيريم؛ مثلاً معجزهاى را كه شك در صدور آن داريم، جهت وجود اين خبر، صادر بدانيم، يا هر بخشش و إعطا و هر صدقه و هر فعل مستحب را به آنها نسبت دهيم، بلكه فقط در اين موارد، نفى امكان اين منصب يا صدور معجزه كذايى از آنها جايز نيست، امّا مسئله اين است كه امكان، غير از وقوع است.
سوم، نفى اين منصب از نبىّ و امام، دليل بر عدم كمال نفس قدسى آنها، و عدم صلاحيّت و شايستگى نفسانى آنها براى اين منصب نيست، زيرا ممكن است به رعايت مصالحى كه خدا داناتر است، ياموانعى، اين منصب براى آنها نباشد، تا مردم غرق در توجّه به واسطه نشده و از ذىالواسطه غافل نگردند، و قبل از واسطه و باواسطه و بعد از واسطه و بدون واسطه، خدا را ديده و به او توجّه كنند، و او را قاضى الحاجات و كافى المهمّات و مجيب الدعوات و أقربُ مِن حَبْلِ الوريد، بدانند.
چهارم، چنانكه قبلاً گفتيم، توجيه و حملِ تمام ظواهر قرآن، كه دلالت بر اين دارند كه صدور بسيارى از افعال از خداوند متعال، بدون واسطه است، عرفى نيست، و دلالت فى الجمله آنها بر صدور افعالى از خدا بدون واسطه قابل انكار نيست. بنابر اين با اتّكا به مداركى مانند:
"قُولُوا في فَضْلِنا ماشِئْتُم"
نمىتوان دست از اين ظاهر برداشت.
5. پيرامون غلوّ
اعتقاد به امكان اينكه خداوند، ممكنات را مطيع و فرمانبر بشرى قرار دهد، يا بشر مانند فرشته، مناصب يا مأموريتهايى در داخل سازمان كائنات و رتق و فتق امور و امر خلق و رزق داشته باشد، مثل ملائكه صورتگر، ياملائكه مُوَكَّل بر أمطار و سحاب و حتّى حاملان عرش، شرك نيست، ولى بعضى ممكن است از طريق "غلوّ" اينگونه عقايد را مورد اشكال قرار دهند و بگويند: "اين مناصب از خواصّ ذاتى ملائكه است، و بشر اين خواص را ندارد، و اعتقاد به اينكه فردى از افراد بشر اين مناصب را دارد، اعتقاد به ارتفاع و خروج او از عالم بشريّت است، مانند اينكه كسى بگويد، انبيا مثل ملائكه بالذّات خوردن و خوابيدن و خسته شدن و بيمارى و گرسنگى و تشنگى و رنج و درد ندارند. اين عقيده اگر چه شرك نيست چون ملائكه اين عوارض را ندارند، ولى غلوّ است. بنابراين اگر كار و عملى كه مقتضاى ذات بشرى نيست، از نبى و ولى ظاهر شود، خرق عادت بوده و حقيقة فعل خدا است".
امّا پاسخ از اين توهم اين است كه:
اول، از كجا مىگوييد مداخله ملائكه در امورى كه مأموريت دارند، و مناصبى كه بر عهدهدارند، از خواص ذات آنها است، تا بنابراين كه خاصه مشترك بين آنها و انسان نباشد، قول به آن نسبت به بشر غلوّ باشد؟ بلكه ممكن است مأموريت و منصب باشد و بعضى از افراد بشر نيز مانند آنها مناصب غيبى داشته باشند. مانند بندهاى كه در سوره كهف، شرح ملاقات حضرت موسى عليهالسّلام بااو مذكور است، و مأموريتهاى غيبى و باطنى و غير عادى انجام مىدهد. و مؤيِّد اينكه اين مناصب خاصيّت ذات ملائكه نيست، اينست كه هر كدام از ملائكه، قائم به منصبى و مختص به مأموريتى هستند، در حالى كه اگر خاصيت ذات آنها بود، بايد همه، داراى تمام اين مناصب باشند، و قول به اينكه هر فردى از ملائكه خاصيت ذاتى جداگانهاى دارد كه اقتضاى مقام خاصى را دارد، مستلزم قول به اين است كه ملائكه انواع مختلف هستند، و چه انواع مختلف باشند و چه نباشند، اين جهت كه مداخله آنها در امور كاينات، خاصيت ذات آنها باشد، آن هم نه خاصيت مشترك بين آنها و انسان، مردود است.
دوم، اگر از خواص ذات آنها باشد، خاصيّت مشترك بين آنها و بشر است، زيرا چنانكه گفته شد بعضى از افراد بشر نيز از اينگونه مناصب سرّى و مخفى و غير عادى دارند. و اگر گفته شود: پس چرا تمام افراد بشر اين مداخله را ندارند ؟ ممكن است جواب داده شود كه اصل اين خاصيّت، در بشر هست، ولى ممكن است ظهور آن شرايطى داشته باشد، ياموانعى از ظهور آن منع كنند؛ ياعللى اصل آن را فاسد و باطل نمايند.
سوم، جماعتى از حُكما و فلاسفه چنانكه خواهيم گفت ـ خرق عادت و قدرت بر تصرّف در اكوان را لازم ذات نبىّ و ولىّ مىدانند. و حداقلّ اين رأى، اين است كه قدرت بر تصرّف، از لوازم ذوات و نفوس كامله است، خواه ملك باشد، خواه بشر.
چهارم، اگر بگوييم: قدرت غير عادى بر تصرّف در اكوان و اطاعت و فرمانبرى مخلوقات، از بشر، ذاتى او نيست، از كجا بگوييم حصول اين قدرت يا اطاعت، و فرمانبرى كاينات از بشر، منافى با ذات او است ، چنانكه در عوارض ديگر نيز همينطور مىتوان گفت. مثلاً سهو و نسيان براى بشر امكان دارد، امّا ضرورى نيست و چنان نيست كه بشر "واجبُ السّهو و النَّسيان" باشد. چنانكه مراتب و موارد سهو و نسيان و همچنين تذكّر و توجّه، به حسب همه افراد امكان دارد، ولى اين مراتب براى همه واجب نبوده، و اتفاق نمىافتد. و با چنين تحقيقى، مىتوان وفق و سازگارى داد بين قولى كه قايل به سهو نفوس كامله است، كه مراد او امكان ذاتى سهو آنها باشد ـ هر چند خلاف ظاهر كلام او و استدلال او است ـ و بين قولى كه قايل به عدم جواز سهو است، به اينكه مراد او نفى امكان وقوعى آن است. و اين نظر در ملائكه هم جارى است.
بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه انبيا و اوليا، تحت رعايتهاى خاصّى اين مناصب را داشته باشند، و مثلاً از سهو و نسيان مصون باشند و غلوّى در اين فرض نمىشود، و احتمال غلوّ ناشى از عدم تحقيق و بررسى موضوع است.
امير المؤمنين عليهالسّلام راجع به پيغمبر اعظم صلىالله عليه و آله در خطبه قاصعه مىفرمايد:
"وَلَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ مِنْ لَدُنْ أنْ كانَ فَطيماً أَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارِمِ وَ مَحاِسنَ أَخْلاقِ العالَمِ لَيْلَهُ وَنَهارَهُ"
"خداوند بزرگترين فرشتهاى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبر صلىالله عليه و آله از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارىها و خوىهايى نيكو سير دهد".
و اينكه يك نفر، تحت نظر خاص تربيت و رعايت الهى يا جنود غيبى حق باشد، و ديگرى نباشد، امر نادرى نيست و:
"اَللهَ أَعلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رسالَتُه"
"خدا بهتر مىداند كه رسالت خود را در كجا مقرر دارد".
مثلاً يك نفر صدقه مىدهد، يا صله رحم مىكند، يا دعا مىنمايد، بلا از او دفع مىگردد، و جنود غيبى الهى از او نگهدارى مىنمايند و به او كمك مىدهند. يا يك نفر صدقه نداده و قطع رحم كرده است، عمرش كوتاه گرديده، و ملائكهاى كه از او محافظت مىنمايند، او را ترك مىكنند. اينها غلوّ نيست بلكه مسائلى است كه در نظام تدبير امور كاينات ـ كه قائم به آن خداوند قيوم است ـ وارد، و از اسرار قضا و قدر الهى است.
پنجم، ممكن است گفته شود، ريشه تمام كمالاتى كه براى موجود ممكن، متصور و معقول باشد، در تمام انسانها نهفته است، و مراتب ظهور آن به حسب وجود اسباب و شرايط و عدم آنها، و همچنين وجود يا عدم موانع، مختلف و متكثّر است و شدت و ضعف دارد، و اختلاف مراتب به قدرى است كه بعضى از مراتب عالى آن مافوق مرتبه انسان جلوه مىكند، چون اُنس اغلب مراتب مادون است. مثلاً استعداد تعلّم غيوب، به وحى و الهام الهى، و حتّى از طريق خواب و تفرّسات، نيرويش در وجود بشر هست، هر چند بالذات عالم به غيب نيست. لذا مىبينيم بسيارى حتّى با خواب، از امور غيبى و آينده مطّلع مىشوند. حال اگر افرادى باشند، كه تحت رعايت و عنايت الهى، و در اثر رياضات و عبادات و خلوص نيّت و كمال معرفت، با الهامات و عنايتهايى از غيب مطلع باشند، جايز است و غلو نيست، و فوق مرتبه بشرى نمىباشد، اگر چه خارق عادت است، آنچه فوق مرتبه بشر است، علم غيب ذاتى است.
ششم، بر حسب روايات معتبر، انوار و ارواح رسول اكرم وائمّه، صلوات الله عليهم اجمعين، در عوالم قبل از اين عالم، هميشه مشمول عنايتهاى الهى، و داراى كيفيات خاص و خصوصّيات ممتاز و واجد شؤون و مراتب و مقامات عالى بودهاند، كه احدى آن مراتب و مقامات را نيافته است. و سوابق آفرينش و سير آنها در عوالم مختلف، و ظهور انوارشان، حاكى از كمالات وجودى ايشان است، و هر چند سِرّ اختصاص آنها را به اين عنايتها ـ كما هو حقّه ـ درك نكنيم، ولى اختصاص آنها به مقامات و درجات و كمالات و مناصب رفيع و علوم غيبى و قدرت تصرّف در كاينات و اطاعت و فرمانبرى مخلوقات از آنها، امرى مسلّم و واقع شده است، و محل استبعاد نيست. در حالى كه ما در عصر خود ديدهايم، برخى از اهل عبادت و تقوى را كه با خواندن قرآن مجيد و دعا، و كشيدن دست بر محل درد، درد را آرام مىكردند، از ذوات مقدس محمّد وآل محمد عليهمالسّلام كه نخبه كاينات و علّت غايى مخلوقات مىباشند، مراتب و مقاماتى كه خدا به آنها إعطا كرده است، استبعاد ندارد، و در عين حال با:
"إنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم يُوحى اِلَىَّ"
منافات ندارد، و لازمه اين كمالات، "بشر برتر" بودن است، نه برتر از بشر بودن و غير بشر بودن، تا غلوّ محسوب شود.
و آخرين نكتهاى كه در اين قسمت متذكّر مىشويم اين است كه اعتقاد به اينكه نبىّ و ولىّ پارهاى از خصايص ملائكه را دارند، غلو نيست . زيرا پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله و ائمّه عليهمالسّلام از ملائكه افضل هستند، و بلكه ساير انبيا نيز از ملائكه افضلند. چنانكه خواجه نصير طوسى در تجريد فرموده است:
"وَالأَنْبياء أَفْضَلُ لِوُجُودِ الْمُضاد"
بلى، چون بشر بودن انبيا وائمّه عليهمالسّلام از ضروريات است، انكار بشر بودن ايشان چون انكار ضرورى دين است، كفر مىباشد، و امّا غلوى كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده و قائل به آن كافر و نجس شمرده شده اين است كه پيغمبر اكرم و أئمّه طاهرين عليهمالسّلام را خدا و معبود بداند، يا ايشان را در اُلوهيت و رُبوبيت و خالقيت و رازقيّت، شريك خدا بداند، يا اينكه بگويد، خدا در ايشان حلول كرده يا متحّد شده است، يا اينكه بدون تعليم خدا و افاضه او عالم به غيوب هستند، يا آنكه براى ائمّه نيز مقام پيغمبرى و نبوّت قايل باشد، يا اينكه معتقد باشد كه با ولايت و محبّت خاندان رسالت، حاجتى به عبادت و اطاعت، و پرهيز از معاصى نيست، و امثال اين عقايد كه يا شرك است و يا انكار ضرورى در هر دو صورت كفر است.
6. مجارى فيض
بعضى مىفرمايند: ذوات شريف رسول خدا صلىالله عليه و آله و ائمه هدى عليهمالسّلام مجارى وصول فيض خدا به ماسوى هستند.
مقصود از اين بيان، اگر جمع بين نظر حكما و اهل معقول و روايات و احاديث باشد، بدين ترتيب كه بخواهند، ميان اين رأى كه: "صادر اوّل ومعلول اوّل و علت ثانيه، عقل اول است، وپس از آن عقول وعلل ديگر، تا عقل عامتر" با احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه:
"اوّل ما خلق الله، نور رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله"
"اولين چيزى كه خداوند خلق كرد نور رسول اكرم صلىالله عليه و آله بود".
وفق بدهند، كه هم نظر حكما را در چگونگى حصول كثير از واحد، و ربط حادث به قديم حفظ نمايند، و هم اين احاديث را قبول كرده باشند، و بگويند: "خلقت اشيا، غير از صادر اوّل يا عقل اوّل يا نور رسول اكرم ـ هر تعبيرى كه نمايند ـ بدون واسطه، محال و غير مقدور است". و بگويند: "هر واسطه اى نيز در رساندن فيض به واسطه بعد از خود كه معلول او هم مىباشد ـ به ايجاب يا غير ايجاب ـ مثل علّت اوّلى، مؤثّر و مفيض است، و افاضه فيض از ناحيه فّياض حقيقى، بدون تأثير و توسط اين وسايط امكان پذير نيست". و به عبارت ديگر، اين وسايط را به ايجاب يا غير ايجاب، جزء علل فاعلى معلولات بگيرند، اين معنى خلاف آيات و روايات زيادى است، كه دلالت دارند بر اينكه علّت فاعلى ايجاد كاينات و خالق مخلوقات، خداوند متعال است، و هر كجا نيز وسايط و فواعلى ـ مانند ملائكه ـ به اذن او در بين آمده باشد، بر حسب مصالحى است، و آن فاعليت و واسطه بودن هم ـ بر خلاف قول حكما در عقول عشره ـ ذاتى آن فواعل و وسايط نيست، كه در نتيجه صدور افعال و افاضه فيوض، منحصراً بالايجاب، و لزوماً از مجراى آنها صورتپذير باشد. و گذشته از اين قول به فاعليّت ذاتى صوادر و وسايط در برابر فاعليّت ذاتى حق، شرك است، خواه از فاعل، تعبير به عقل شود، و يا به نور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله.
مضافاً بر اينكه همانطور كه هر بنده مىتواند بدون واسطه با خدا مرتبط شود و:
"أَخْلُوِ بِه حَيْثُ شِئْتُ لِسرِّى بِغَيْرِ شَفيع فَيَقْضى لى حاجَتى"
"خلوت كنم با او هر جا بخواهم براى راز دلم بىواسطه وحاجتم را بر آورد".
بگويد، خدا به طريق اولى مىتواند فيض خود را در هر حال و هر مكان، بدون واسطه به او برساند. اضافه بر اينها، بين اين نظر و روايات و احاديث، نمىتوان سازگارى كامل داد، زيرا اگر صادر اوّل، نور جميع حضرات عليهمالسّلام باشد، صادر دوّم نور كيست؟ و اگر نور شخص پيغمبر باشد، و ساير معصومين به سلسله مراتب صادر باشند، بهطور مستقيم با كلام حكما تطبيق نمىكند.
و به هر حال، اگر مبانى حكما در اين مورد به نحوى تقرير شود كه اشكالى پيش نيايد، و شرك و ايجاب و محاذير ديگر لازم نشود، و برهان قاطع هم بر آن اقامه شود، و دانستن اين مباحث، يعنى چگونگى ربط حادث به قديم و صدور كثير از واحد هم لازم باشد، و نظير مباحثى كه منتهى به بحث از ذات الهى مىشود ـ كه منهىُّ عنه است ـ نباشد، بديهى است كه در اين صورت اين سازگارى بين اين نظر و احاديث بهجا و معقول است.
ولى آنچه بهطور مسلّم مىتوان گفت اين است كه، ورود در اين مباحث لزومى ندارد. خصوصاً كه شناختن پيغمبر و امام، در اين اوج و حدّ، واجب نيست، و عرفان و معرفت مقامات آنان، با معرفت اين مباحث ارتباطى ندارد. بلى، شكى نيست كه صادر اكمل و اتمّ و اشرف، نور رسول خدا و أئمّه طاهرين و حضرت زهرا، صلوات الله عليهم اجمعين،است، و بر حسب روايات زيادى صادر اوّل نيز انوار ايشان است، چنانكه بنابر احاديث معتبر ديگر، خدا نور پيغمبر را از نور خود، و نور على را از نور پيغمبر آفريده، كه بديهى است اين معانى و تعبيرات، كه اشاره به حقايق و مطالبى راجع به غيب اين عالم و غيب وجود آن ذوات مقدّس است، منافاتى با عقايد توحيدى نداشته، و اشكالى ندارد زيرا همانطور كه خدا اين عالم ماده و ظاهر را از عناصر و بسايط مىآفريند، باطن عالم و ارواح را نيز از انوار حضرات معصومين، خلق فرمايد، و از آن عالم معنى به اين عالم غيب مدد بدهد، چنانكه از نور آفتاب و هوا و مواد زمين، به انسان و جنبندگان ديگر و نباتات مدد مىبخشد، هر چند ما اين روابط عينى را درك نكنيم و عاجز از فهم چگونگى آن باشيم، ولى اگر صادق مصدّق از آن خبر داد مىپذيريم. امّا اينكه ايشان ـ كه علّت غايى خلقت هستند ـ علّت فاعلى ايجاد ساير ممكنات، به ايجاب يا غير ايجاب، باشند، خواه آنان را مستقل در ايجاد بشمارند و تأثير آنها را در ايجاد ذاتى آنها بگويند، يا غير مستقل بگويند و منصب و مأموريت بدانند، اينگونه عقايد، يا شرك است و خلاف توحيد افعالى، و يا خلاف مطلب چهارم از مطالب مذكور در اين مقدمه است.
بلى، اين مقدار جايز است كه كسى بگويد، فيض وجود و رحمت و هدايت و ساير فيوض، از آنها و به واسطه آنها به مفاض مىرسد و آنها با امر خداى تعالى و تقدير او، فيوضش را به ديگران مىرسانند، و واسطه در ايصالند، چنانكه در مورد حضرت آدم على نبيّنا وآله وعليه السلام قرآن مجيد تصريح دارد كه خداوند به آدم أسما را تعليم فرمود، و سپس به آدم امر فرمود كه به ملائكه خبر دهد. و به عبارت ديگر گفته شود كه: ارادة الله و مشيّة الله بر اين تعلق گرفته است كه فيض او از اين مجارى به ديگران برسد، چنانكه مشية الله بر اين جارى شده است كه تكثير ذريّه آدم و هر حيوان و جنبنده ديگر ـ مگر در بعضى از موارد نادر ـ به توالد و تناسل انجام بگيرد هر چند بدون آن هم خدا قادر است، و ظاهراً اين بيان هم بازگشت به همان بيانات گذشته دارد؛ اگر مقصود اين باشد كه آنان در ايجاد مخلوقات، منزلتى مثل منزلتى كه خدا براى پدر و مادر در پيدايش فرزند قرار داده دارند، كه به هيچ وجه علّت فاعلى شمرده نمىشوند، بلكه نظير اسباب مُعِدّه مىباشند، و صرف جريان مشيت خدا و تقدير او در پيدايش مخلوقات به اين نحو است، شرك نبوده و مخالف توحيد افعالى نمىباشد، امّا چنانكه در مطلب چهارم گفته شد دليلى قاطع از قرآن و احاديث، براين مطلب كه مشية الله ـ بهطور كلى و مطلق ـ به اين نحو قرار گرفته و بدون واسطه، ايجاد و خلق و امور و افعال ديگر، از خدا صادر نمىشود، ند

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اهل البیت علیهم السلام، ،
:: برچسب‌ها: آیت الله العظمی صافی گلپایگانی, ولایت تکوینی, ولایت تشریعی, عقائد امامیه,
ن : علی حسین زاده
ت : شنبه 23 آذر 1392


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.